داستان های خواندنی

در باره ی ufo

داستان های خواندنی

در باره ی ufo

خاطرات یک خلبان


                                                                                  بسمی تعالی

یک روز یک  داشت در اسمان خلبانی او از دور یک خرابه خلبانی میکرد ناگهان می بیند دشمن یک  ضد هواییبع سمت او زده است او سقوط کرداو دید از تما لوازمش هایش یک چراغ قوه ویک تفنگ  مانده است چراغ او قدرت روشن کردن همه جارا نداشت وبعضی جا ها نیمه تاریک وبعضی جا ها کاملا تاریک بود 3 روز بعد او صدا های عجیب غریب وترسناک شنیداو فکر کرد که سگ دارند با یک دیگر دعوا میکنند ولی2 روز بعد باجسارت رفت که چیزی شده است یا خیر ولی او هیچ چیز جز کمی خون ندید او از ترس بی هوش شد وبعد از دو روز دید که در جایه دیگری است جلویش با سنگ پرشده است ونمی تواند از انجا رهایی پیدا کند شب که شد او دیدکه اون صدا های ترسناک زیاد شده اند وفکر کرد که این یک سرکاریست ودارن با دوربین مخفی فیلم برداری اش میکنند ولی وقتی واقعان صدای پا می اید کمی به ترسش اضافه شد او دید که صدا انقدر نزدیک شده است که داردعذیت اش میکند او اصلا انرژی نداشت وقتی که سنگ ها کمی لرزید وان صدای ترسناک از سوراخ های سنگ ها خارج شد او فهمید که چیز خبیسی دنبالش است وقتی سنگ ها افتاد او شروع به دویدن کرد البطه با انرژی اندک 

او دید که چیز های زشت دارند با سرعت بیشتر از سرعت خودش دارن پیش او میایند او با هر چه قدرکه داشت دوید ولی بیش از حدود نیم کیلو مت نتوانست بدود وتسلیم ان ها شد ویدیو  این ماجرا را میبینیم  و اطمینان داشته باشید که این داستان واقعیت دارد

                                      برا دیدن ویدیو به ادرس زیر بروید                          http://s5.picofile.com/file/8137300776/zambi.mp4.html

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 10:33

عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد